سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :64
کل بازدید :276489
تعداد کل یاداشت ها : 171
103/2/7
12:7 ص
مشخصات مدیروبلاگ
فرشته[244]
سپاس خدایی را که آفریننده آسمانها و زمین است و فرشتگان را رسولان خود گردانید و دارای دو و سه و چهار بال و پر قرار داد و هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید که خدا بر هر چیز قادر است.(سوره فاطر، آیه 1)

امروز عروسش را دیدم. گرمای زجرآور روی بدنم را فراموش کردم. به یاده چهره ی مظلوم آقا جون افتادم. گفتم:« آقا جون بهتر شدن؟!»....

همین گرما اون موقع هم بود. دو سال پیش. سه هفته ی کامل به بالین آقا جون ِ خانم همسایه می رفتم.
هر روز ساعت 4 بعدازظهر. دو تا آمپول داشت. ولی برای این که کمتر عذاب بکشه برایش یکی می کردم.
دیدنش برایم عادت شده بود. دوستش داشتم. مهربان بود. جون نداشت حرف بزنه. پایش را در 80 گذاشته بود.
تا آماده شدن آمپول از پسر و عروسش برایم می گفت. ناراحتی و تنهایی را از چهره اش می خواندم. خانم جون هم او را تنها گذاشته بود و دیدار خدا را انتخاب کرده بود. قلبش بیشتر از این تنهایی افسرده شده بود.

امروز فهمیدم که دیگر تنها نیست. خدا دوباره دست خانم جون رو در دستش گذاشته و با هم به خانه ی بخت فرستاده.
اولش گوشه ی چشمم خیس اشک شد ولی وقتی یاد اون همه غم آقا جون افتادم خوشحال شدم که او هم به دیدار خدا رفت.
فقط خیلی از دست خودم دلگیر شدم که ای کاش...
ای کاش آخرین روز به جای زدن آمپول، بیشتر کنارش می نشستم. به جای آنکه تنش را با سوزش آمپول رنج دهم، روحش را آرام تر می کردم.
ای کاش بیشتر پای صحبتهایش
 می نشستم و برای کارهای دنیویم اینقدر زود به چشمهایش نگاه نمی کردم و نمی گفتم:«آقا جون! بهتر می شی! خدانگهدار!»
ای کاش آن خداحافظی آخرمان نمی شد . و ای کاش حلالیت را پرسیده بودم، می ترسم آزارش داده باشم و هیچ نگفته باشد. ولی همیشه سعی می کردم آرام آمپول را در رگهای دست پیر و فرسوده اش فرو کنم.
«آقا جون! دیگر راحت شدی. روحت با آرامش کنار خانم جون بخوابد!جایت در خانه ی همسایه خالیست. ولی افسوس که عروست هنوز هم... هیچی...نمی خواهم آزارت دهم. مرا به عنوان دخترت قبول داشته باش! داری؟!»