سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :37
بازدید دیروز :28
کل بازدید :276415
تعداد کل یاداشت ها : 171
103/2/5
8:55 ع
مشخصات مدیروبلاگ
فرشته[244]
سپاس خدایی را که آفریننده آسمانها و زمین است و فرشتگان را رسولان خود گردانید و دارای دو و سه و چهار بال و پر قرار داد و هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید که خدا بر هر چیز قادر است.(سوره فاطر، آیه 1)

داخل کلبه ی خلوت عشق، روی صندلیِ تنهایی، روبروی صندلی خالیِ دخترک دیدمش.
با غیرتی مردانه تن خسته اش را روی صندلی خشک چوبی رها کرده بود. من را نمی دید. من فقط روحم را در افکارش وارد ساختم.
دیدم چطور قلبش را که خون سیاه از آن می چکید کف دستهایش گرفته بود. داشت در میان دهلیزهایش دنبال او می گشت. آره، از همین جا وارد شده بود. پس الان کجاست؟ روز اول از تک تک مویرگهایش عبور کرده بود و در این جای تنگ برایش خانه ساخته بود. و الان هر چه می گشت او را پیدا نمی کرد.
چقدر خون دلش را خورد تا دختر را از راه سیاهرگها وارد قلبش کند. چقدر تلاش کرد و به بطن اجازه داد تا او را به سرخرگها بفرستد. سرخی گونه هایش از او بود. چطور تنهایش گذاشت؟ چطور جامش را از خون او لبریز کرد و سر کشید؟

مدام قلبش را از این دست به آن دستش جابجا می کرد. معلوم بود حسابی داغ شده است. آتیش گرفته. گرمایش را من هم حس می کردم. داخل اتاق واقعا گرم شده بود. ولی گرمایش لذت بخش بود. حرفهایش بوی پاکی و محبت می داد؛ بوی عشق. هوس رنگ و بویی نداشت.
غرق فکر و خیال شده بود. گاهی می خندید. می دانم که دختر را روی صندلی مقابلش می دید. گاهی دیوانه وار اشک می ریخت و هر چه به صندلی مقابلش دست می کشید جز چوب خشک و بی روح، کسی او را نوازش نمی کرد.
خواستم کمکش کنم. ولی نمی توانستم. به روح و جسمش دسترسی پیدا نمی کردم. فقط آه و دردش را خوب درک می کردم. او عاشق دل شکسته بود. صدای ناله هایش را می شنیدم. حرفها و خواهش هایش به دخترک رنج آور شده بود. ولی جوابی نمی شنیدم. او هم!