سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7
بازدید دیروز :45
کل بازدید :276430
تعداد کل یاداشت ها : 171
103/2/6
3:24 ص
مشخصات مدیروبلاگ
فرشته[244]
سپاس خدایی را که آفریننده آسمانها و زمین است و فرشتگان را رسولان خود گردانید و دارای دو و سه و چهار بال و پر قرار داد و هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید که خدا بر هر چیز قادر است.(سوره فاطر، آیه 1)

آدم ها تا وقتی کنار هم هستند قدر یکدیگر رو نمی دونند.(از این کلیشه ای تر داریم؟)
منو و داداشم هر موقع که کنار هم هستیم سر موضوعی بحث می کنیم و دعوا و اینا! ولی امروز داره خیلی بهم سخت می گذره.
کنکور رو که قبول نشد فکرایی به ذهنش خطور کرد. شوهر خالم ارتشی هست و حفاظت اطلاعات و خطرناک و خفن ناک و این جور چیزا:دی!
داداشم عاشق نیرو هواییه. از چند ماه پیش از شوهر خالم در مورد استخدام و بقیه ی جزپیات پرسیده بود. قرار شد هر وقت موقع ثبت نام شد خبر بدن به دادشم.
بعد از کلی رفت و آمد و قرار و مدار! امروز داداشم عازم تهران شد.
تا ظهر هم که خونه بود هنوز توجهی بهش نداشتم. امروز که با ماشین آوردمش 72 تن(اینجا می خوام ویرگول بزارم ولی توی لینوکس هنوز نمی دونم ویرگولش کجاس!) توی راه بهم گفت:« امروز دوم آذر هستا» گفتم:« آره دوم آذره». چقدر من بدم:(
گفت:« امروز 19 ساله میشم.» پشت فرمون بودم. هیچ کاری نمی تونستم بکنم. فقط گفتم:« آره راستی. شانسی امروز هم داری میری» و....حرفهایی دیگه.
حتا تا وقتی هم که از ماشین پیاده شد و وسایل هاشو برداشت هیچی نگفتیم. دیگه داشت در رو می بست گفتم: «رضا! دیگه داری میری؟ انشاالله که قبول میشی. خوب حواست رو جمع کن!». گفت:« دعام کن!»....
زیاد شده بود که دوتایی تو ماشین بودیم و سر موضوع های مختلف حرف می زدیم ولی امروز... با همه ی روزا فرق داشت.
پ.ن: می دونم هیچ وقت وبلاگم رو نمی خونه ولی نافرم دوست دارم بهش تولدش رو تبریک بگم و براش دعای خوشبختی و موفقیت می کنم.