سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :63
بازدید دیروز :27
کل بازدید :275745
تعداد کل یاداشت ها : 171
103/1/10
7:11 ع
مشخصات مدیروبلاگ
فرشته[244]
سپاس خدایی را که آفریننده آسمانها و زمین است و فرشتگان را رسولان خود گردانید و دارای دو و سه و چهار بال و پر قرار داد و هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید که خدا بر هر چیز قادر است.(سوره فاطر، آیه 1)

تقریبا از یک هفته پیش فهمیدیم که اردو می خواهیم بریم. ما هم که پایه واسه این چیزا...
اردو الکامپ که تقریبا خیلی ها هم ازش خبر داشتند.
امسال خیلی به من خوش گذشت. پارسال هم خوب بود ولی امسال وجود دوستانی خیلی اردو رو قشنگ تر کرد.

سالن های بزرگ و درندشتی داشت که حسابی از پا افتادیم تا چند تاش رو ببینیم. یه چیزی که خیلی جالب بود این بود که وقتی توی سالن ها می رفتیم طبقه ی بالا، موقع برگشت از در خروجی، بدون این که از پله ای پایین بیاییم خارج می شدیم. البته دلیلش هم معلوم بود ولی به هر حال جالب بود.

serverهایی رو دیدیم که 70 تا دستگاه توش کار گذاشته بود.
لپ تاپ هایی که ضد آب بودند. دوربینی که وقتی جلوش لبخند می زدی ازت عکس می گرفت. مادربردهایی که با فناوری خنک کننده ی نیتروژن کار می کردند و همچنین مادربردهایی که سیستم لوله کشی داشتند. دستگاههایی برای کارهای مدار و برق...

امسال هم دو تا اتوبوس بودیم. آقایون و خانم ها جدا! دیگه بماند اتوبوس چی بود که فکر کنم نسل زغالی رو هنوز پشت سر نگذاشته بود.
صبحونه رو بین راه و توی مسیر حرکت خوردیم. خیلی چسبید. نهار هم همه با هم بودیم. روبروی مسجد و زیر سقفی از سقف های خدا!
البته این یکی اصلا به من نچسبید. اصلا نفهمیدم چی خوردم. زهرم شد اساسی. این هم بماند.
ولی خداییش دست مسئول های اردو درد نکنه. واقعا زحمت کشیدند تا به همه خوش بگذره.

موقع برگشت طبق معمول چند نفری از خانم ها جا موندند و دیر اتوبوس خانم ها حرکت کرد.
وسط راه داشتیم فیلمی به اسم انتخاب رو می دیدیم که ناگهان برق ها رفت:دی البته برق که نه! ولی خاموش شد. راننده زد کنار... آقا تازه متوجه شدن که گازوئیل ماشینشون ته کشیده.
ماهم خوش خیال، فکر می کردیم الان گازوئیل زاپاس می زنند و حرکت می کنیم. امان از دل قافل! گوشه ی خیابون ایستادند و گازوئیل درخواست کردند. خلاصه ما یک ساعت و نیم دیرتر از آقایون به قم رسیدیم.

هفتاد و دو تن پیاده شدیم. مونده بودم چجوری بر گردم تا خونه. حداقل اگه داداشم بود می یومد دنبالم:(
ولی خب پدر محبوبیت بسوزه! چون چند باری دوستم رو با ماشین رسونده بودم دانشگاه، دیشب حسابی جبران کردند و وقتی داداشش اومده بود تا برسوندش، من رو تا جلوی در خونمون رسوندند. دست آقا داداش زهرا خانم هم درد نکنه.

پ.ن:
دوران دانشگاه بهترین دوران در طول دوران تحصیلم بوده در کنار دوستان خوب.... امیدوارم در آینده هم همین جور بمونه، البته بهتر هم شد که دیگه خدایا کرمت رو شکر.