سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :38
بازدید دیروز :27
کل بازدید :275720
تعداد کل یاداشت ها : 171
103/1/10
2:1 ع
مشخصات مدیروبلاگ
فرشته[244]
سپاس خدایی را که آفریننده آسمانها و زمین است و فرشتگان را رسولان خود گردانید و دارای دو و سه و چهار بال و پر قرار داد و هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید که خدا بر هر چیز قادر است.(سوره فاطر، آیه 1)

ساعت 7:30 دقیقه صبح. ساعت 8 باید آموزشگاه باشم. به میدون... رسیدم. راه رو بسته بودند. ماشین اون طرف دیگه نمی تونست بره. باید پیاده میرفتم. دیدم همه با یک شور و عجله ی به خصوصی به طرف... در حال دویدن هستند. البته پیرتر ها عصا رو به زمین می کوفتند و قدم ها را راسخ تر می کردند.
از روز قبل توی دانشگاه شنیدم که جناب رییس جمهور دارن تشریف میارن. امروز صبح به واقعیت پیوست. چون یک بار دیگه هم قرار بود زیارتشان کنیم ولی گویا به دلایلی کنسل شد.
به هر حال برای من که فرقی نداشت، این بار هم کنسل بشه یا نشه. چون توی اون جمعیت اصلا حاضر نمیشم به دیدن ایشون برم. اگه یه جلسه ی خصوصی با بنده می گذاشتند اونوقت حالا شاید یه وقت آزاد پیدا می کردم و می رفتم:دی!

اون قسمتی از شهر که قرار بود محل سخنرانی جناب دکتر باشه پر از پرچم خوش آمد گویی شده. و البته پر از آدم پلیسا! آدم وحشت می کنه از کنارشون رد بشه. همچین خشن نگاه می کنند به مردم که انگار نقشه ی قتل شخص خاصی! رو در ذهن می پرورانیم.
همه داشتند به سمت محل مورد می دویدند. و من مثل هر روز خیلی رمانتیک و با خونسردی تمام از این هوای زیبای صبح لذت می بردم. یوهو صدایی منو به خودم آورد. پیرزنی با هیجان از پشت سرم پرسید: « امروز چه خبره مادر! چرا این جا اینقدر شلوغ شده؟» گفتم:« مادر! رییس جمهور داره میاد.» انگار آب سرد ریختن رو بدنش. نمی دونم چرا، ولی خیلی شل جواب داد: «واااااااااا... تحـــ....» (به دلایلی تکه هایی از سخنان رد و بدل شده بینمان حذف می گردد).

ساعت 9:40 دقیقه صبح. از آموزشگاه یک راست اومدم به سمت سرویس دانشگاه. هر چی صبر کردیم. هر چی صحبت کردیم. هر چی از جناب دکتر گفتیم. هر چی خندیدیم. خبری نشد که نشد. تا نیم ساعت پیش اتوبوس اومده بودا ولی الان راه اتوبوس ها رو هم بستند.( این هم حتما به دلایل امنیتی. آخه دانشجویان یوهو خطری میشن. یکیش مثل خودم:دی!).

نصفه خیابون طی یک ربع پر شد از خانم دختر. چجوری می خواستیم سوار اتوبوس بشیم، الله اعلم! آقا پسری دانشجو، لطف کردند و بعد از پرس و جو خانم ها رو خبر دار کردند که اتوبوس های دانشگاه 45 متری...میاد. حدود ده دقیقه رفتیم تا برسیم. ساعت 10 شده بود و ما ساعت 10 کلاس داشتیم! رفتم اون طرف خیابون و جایی که ماشین ها راهشان باز بود. ماشین گرفتم و به سلامتی رسیدم دانشگاه. می خواستم از اول این کار رو بکنم ولی فقط به خاطر تو صبر کردم!

وای! چشمتان روز خوب ببینه! نمی دونین چی دیدم. دانشگاهمون رو به میمنت ورود رییس جمهور اینقدر خوشگل کرده بودن که مرغ های آسمون براش گریه می کرد. حیاط رو آب و جارو کرده و ماشین های استاد ها رو راه نداده بودن. توی سالن دانشگاه گلدون های 6 متری قدم به قدم گذاشته بودند و البته یک پلاکارد زده بودند که ورود آقای... را تبریک عرض می نُماییم.( ما که می دونستیم این آب و جارو کردن واسه شخصی دیگه اس). آخه سیاه بازی هم حدی داره ها.
امروز حذف و اضافه دستی داشتیم. چقدر سرم شلوغ بود. راستی چشممان هم به جمال آشنایی در دانشگاه روشن شد. دسته ای از پسرها رو امروز از درس و مدرسه آواره کردند و به سمت جایگاه رییس جمهور روانه یشان کردند. حیف که نمی شود و گرنه شعارهایشان را هم این جا می نوشتم. محمود...

همه می گفتند بریم نامه بنویسیم. آخه یک چادر دومتری اون طرف دانشگاه زده بودن و نوشته بودن محل جمع آوری نامه های مردم عزیز به رییس جمهور عزیز!
من که به عزیز و غیر عزیز بودنش کاری نداشتم چون قبلا هم گفتم اهل نامه نوشتن برای کسی نیستم. ولی گفتم بنویسین: جناب دکتر عزیز خواهش می کنیم کمتر به خانواده ی شهدا سر بزنین و به خدا اگر دوتا اتوبوس به سرویس های دانشگاه اضافه کنین ثوابش بیشتره. چون یک خانواده کجا و 179 نفری که توی اتوبوس 40 نفری سوار میشن، کجا؟!
این رو گفتم یاده یه صحنه ی جالب امروز صبح توی اتوبوس افتادم. می دونم داره طولانی میشه ولی می نویسم شاید بدونن شعار دادن کافی نیست. کمی عمل بنُما.

امروز صبح که داشتم میرفتم آموزشگاه با اتوبوس های دانشگاه رفتم. مسیرم یکی هست. اتوبوس تا سقف پر شده بود. رسیدیم سر چهار راهه ... . اتوبوس آنچنان ترمزی گرفت که میله ی وسط اتوبوس از بیخ کنده شد و با اجازتون همه ی دختر خانم ها به سمت آقا پسرها شناور شدند. البته شناور که چه عرض کنم چند نفری زیر دست و پا توی این اتوبوس تنگ در حال جان باختن بودند. ولی خدا رو شکر خانم ها آسیبی ندیدند.( خودتان خوب می دانید که منظورم چیست) و باز هم خدا رو شکر که من انتهای اتوبوس بودم.

ولی این رسمش نیست آقای محترم و بزرگواری که امروز مردم برایت سروکله شکستند! فکر کنم برای گران تر کردن اجناس بود. یا شاید هم...
خواهشا افکار منفی به ذهن راه ندهید که از سیاسی بازی اصلا خوشم نمی یاد. سرویس دانشگاه بهانه شد تا برایش بگویم و یک مورد از همه ی مشکلات مردم بود و مهم تر ها را نمی گویم. همه چیز فقط انرژی هسته ای و رسیدگی به جانبازان و شهدای عزیزمان نیست. خود شهیدان و خود خدا هم راضی نیست.
بهتر است بعضی ها هم به جای گفتن انرژی هسته ای حق مسلم ماست( اه که چقدر از این جمله بدم میاد)....هیچی بقیه اش رو دیگه نمی گم. ترور شدن را دوست ندارم.
آقای رییس جمهور عزیز به شهرمان خوش آمدی. آقای دکتر! معذرت می خواهم اگر با گفتن حقایق باعث رنجش خاطر برخی از بزرگان شدم. که البته این مورد هم سعی می کنم برایم مهم نباشد.