سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :55
بازدید دیروز :27
کل بازدید :275737
تعداد کل یاداشت ها : 171
103/1/10
5:21 ع
مشخصات مدیروبلاگ
فرشته[244]
سپاس خدایی را که آفریننده آسمانها و زمین است و فرشتگان را رسولان خود گردانید و دارای دو و سه و چهار بال و پر قرار داد و هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید که خدا بر هر چیز قادر است.(سوره فاطر، آیه 1)

توی این چند سال دانشگاه (شما همون یک سال و نیم رو در نظر بگیرید)، این ترم اولین بار هست که کلاسی واقعا به دلم می چسبه! بیشتر دانشجوهای کلاس ترم بالایی هستند و بحث و سوال و جواب خیلی خوبه.
اولین جلسه ی کلاس، همه مثل گربه سر حجله کشته شدیم! استاد خیلی جدی وارد کلاس شد و برگه ای داد تا همه اسمامون رو بنویسم. اولین تعجب در ذهن ها شکفت. آخه درسی مثل ریاضی مهندسی اصلا برای استاد حضور در کلاس مهم نیست. آخه آزمایشگاه یا درسی عملی که نبود. به هر حال سوالی شد در ذهن همه!

وقتی کوچکترین صدایی اومد، استاد گفت:« یادم نمی یاد وقت استراحت داده باشم!» تقریبا همه چشماشون از تعجب باز مونده بود؛ یحتمل.
آقایی هم یواشکی داشت با تلفن حرف می زد ولی استاد مثل بقیه ی استادهایی که دیده بودم، نبود و طرف رو حسابی رسوا کرد.
نیم ساعت آخر کلاس بعضی ها طبق عادت همیشگیشون گفتند:« استاد! خسته نباشید!». ولی گفتند و بلا گفتند. فکر می کردند مثل همیشه استاد هم دستاش رو به هم می ماله و ماژیک رو می زاره کنار وایت برد و میگه:«به سلامت!»...

استاد نیم ساعت آخر کلاس، چندین تمرین روی تخته نوشت و گفت همین الان حل کنیم! درخت بید رو دیدید؟ یک کلاس با آدم های توش رو یک جنگل بید فرض کنید در این لحظه، لطفا! لیست اسم ها رو هم گرفت به دست. ما که تا حالا توی دانشگاه جلوی این همه پسر و دختر پای تخته نرفته بودیم. خلاصه اولین اسم خونده شد. آقایی رفتند و تمرین رو حل کردند. اون روز دو نفر آقا و دو خانم رفتند پای تخته. خدا رو شکر خطر از بیخ گوش ما گذشت:دی! البته ترس نداره ولی خب.... برای جلسه ی بعد هم حدود ده سوال گفت حل کنیم و بیاریم. همون روز بعد از کلاس چند تا از دوستام و بچه های کلاس گفتند ما این درس رو حذف می کنیم. جلسه ی بعد هم اصلا ازشون خبری نشد. فکر کنم تا یک کیلومتری دانشگاه هم اثری ازشون پیدا نمی شد.

خلاصه این طوری شد که تو دهن ها افتاد: استاد جلسه اول گربه رو دم حجله کُشت.

جلسه بعد همه به فکر تمرین ها بودیم که حتما استاد امروز ما رو می بره پای تخته و ما هم که هیچی تمرین ننوشته بودیم...
استاد تشریف آوردند. برخلاف اون چیزی که فکر می کردیم خیلی خوش اخلاق و خنده رو شده بودند و از همه در مورد شیوه ی درس دادنشون سوال پرسیدند و... از تمرین و پای تخته رفتن هم خبری نشد که نشد.... البته از جلسه های بعد هم خدا خبر داره!
ولی از همون جلسه ی اول از محیط کلاس و شیوه ی درس دادن و جدی بودن استاد واقعا لذت بردم. من آرزو می کردم کاش همه کلاس ها و استادهامون این جوری بودن. نمی دونم چرا بعضی ها ترسیدند!

افطاری امسال هم گذشت. عکس ها تازه به دست من رسید. به قول دوستم، کاش آخریش نباشه....
از گلدختر هم بابت عکس ها ممنونیم. از طرف اعضای انجمن.