سپاس خدایی را که آفریننده آسمانها و زمین است و فرشتگان را رسولان خود گردانید و دارای دو و سه و چهار بال و پر قرار داد و هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید که خدا بر هر چیز قادر است.(سوره فاطر، آیه 1)
حالا که به ترم های آخر نزدیک شدم و داره تموم میشه تازه یادم افتاده که آره باید بیشتر از اینا بخونم بلکه این معدل فلان شده یه کم بره بالا. ترم های اول و دوم که اوه لا لا بود! اسیر دوست ناباب شدن همینه و باید چوبش را بخورم. ترم های بعد هم که به بیخیالی و این حرفا.
چند روزی میشه پسرخالم اومده بود خونمون تا بهش ریاضی و آمار مهندسی یاد بدم. امتحان های دانشگاه آزاد هنوز تموم نشده. واقعا جزوه هاشون رو نگاه می کردم انگشت تعجب به دهان می گرفتم!
مثلا آمار بهشون دوازده تا سوال داده بودن و گفته بودن فقط اینا رو بخونن! بعدا ما یک کتاب چهارصد صفحه ای رو باید از اول تا خط آخر کتاب میخوندیم تا بالاخره پاس بشیم.
فرق زیادی بین ما و اونا هست. واقعا یعنی چون دانشگاه آزادی هستن و پول بیشتری میدن این تبعیض ها اعمال میشه؟
این گرمای شدید و بی سابقه و در خانه زندانی شدن را دوست ندارم. همیشه زمستان را دوست داشتم و میدارم! این تابستان های داغ دوران کودکی را تداعی می کند. خواب های زیبا. رویاهایی که رسیدن بهشان هیچ سختی در ذهنم نداشت.
اما روز به روز که بزرگتر شدم و دنیا در برابر چشمانم وسیع تر شد همه ی آنها فقط در حد خیال و برنامه هایی بود که دیده بودم. سیندرلای خوشبخت و زیبا. پری دریایی جوان. شاهزاده و گدای خوش تقدیر. واقعا بچه ها با چه رویاهایی بزرگ می شوند.
روز به روز به این نتیجه بیشتر نزدیک میشم که برنامه ریزی توی زندگی خیلی وقت ها بی اثر و بی نتیجه میشه. این خاصیت این دنیا و نامردی هاشه. بیخودی تلاش نباید کرد! پیام اخلاقی این نوشته بود گمونم.
وقتی میگن: «عشق است آزادی» واقعا حق دارن. الان یک حس تو همون مایه ها دارم. آخرین امتحانم رو چند ساعت پیش دادم و الان خیالی بس راحت دارم.
چند وقت پیش خدا چیزهایی که برام ارزش داشتن رو ازم گرفت و خیلی تنها شده بودم و الان دوباره دارمشون و باعث شد من شکرگزار همون لحظه هایی باشم که غافل شده بودم. نوشته ی زیر رو تو نت دیدم خوشم اومد.
گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟ گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟ گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟ گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟ گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟