سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :12
بازدید دیروز :93
کل بازدید :276592
تعداد کل یاداشت ها : 171
103/2/8
2:40 ص
مشخصات مدیروبلاگ
فرشته[244]
سپاس خدایی را که آفریننده آسمانها و زمین است و فرشتگان را رسولان خود گردانید و دارای دو و سه و چهار بال و پر قرار داد و هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید که خدا بر هر چیز قادر است.(سوره فاطر، آیه 1)

چند سالی میشه چون خونمون به مسجد خیلی دوره، کمتر پیش میاد که شب های احیا رو توی مسجد بگذرونیم. البته حسینیه داریم ولی نمی دونم چرا دوست ندارم اونجا برم. چون من نمی رم مامانم هم نمیره. توی خونه دور هم می شینیم و اعمال شب احیا رو انجام میدیم. خیلی با مسجد فرق داره.
بعضی وقتا فکر می کنم تو خونه موندن خیلی بهتر از مسجد رفتنه توی این شب ها. توی مسجد بعضی ها رو می بینم که لحظه شماری می کنند واسه شام دادن! بیشتری ها هم که خودشون رو آماده کردند واسه حرف زدن. بعضی دخترای جوون و خانم ها هم آرایش کرده اومدند و مانور می دند! واقعا جای تعجب داره. صدای سروصدا و همهمه ی زنان و گریه های بچه ها همه ی اون آرامش و غرق شدن در قرآن رو به هم می زنند.
ولی توی خونه آنقدر ساکت و باصفا می تونیم برای همه ی دوستامون و آشناهامون دعا کنیم بدون اینکه مشکلات خودمون یادمون بیاد. بدون این که حواس آدم به اطرافش و دیدن خانم های مختلف و خیلی چیزهای دیگه پرت بشه.
البته این تفکرات از وقتی کمتر مسجد رفتم در من به وجود اومده. شاید خیلی ها توی مسجد بهتر بتونند اعمال شب احیا رو انجام بدهند. دیدم بعضی ها رو چگونه در زیر چادر اشک می ریزند و با خدای خودشون راز و نیاز می کنند. و همچنین در مورد آقایون هم فکر کنم مسجد بهتر باشه، نسبت به خانم ها!

پ.ن: قبل ترها در مسجد خیلی صفا می کردم و راحت تر می تونستم اشک بریزم و دعا بخونم. دلم برای گذشته هام تنگ شده. هر چند الان بهتر می تونم برای بقیه دعا کنم و با یاد مظلومیت امام علی مظلومان را فراموش نکنم.


  

امسال افطاری دانشگاه واقعا با صفا بود. از طرف انجمن علمی کامپیوتر دانشگاه مراسم این افطاری تدارک دیده شده بود. مسئول انجمن امسال واقعا با برنامه ریزی و منطق کارها رو پیش برد. دستشون درد نکنه.
اعضای فعال انجمن کامپیوتر و بقیه ی انجمن ها برای این افطاری دعوت شدند. روز قبل زنگ زدند و دعوت کردند. روز بعد هم با دعوت نامه. درسته به دانشگاهمون خیلی امیدواری نداریم ولی دانشجوهای انجمن با کارهای دقیشون واقعا دل رو با جرات می کنند. نه حالا به خاطر افطاری و این چیزا، خیلی دیگه از کارها که با برنامه ریزی انجام دادند و سه ماه تعطیلی رو مفید پشت سر گذاشتیم.

دانشگاه از همان اول هیچ مسئولیتی برای هزینه ی افطاری متقبل نشد. و باز هم خود دانشجوها....
امسال افطاری رو توی حیاط خوردیم. سفره ی خیلی رنگین و تمیز هم چیده شده بود. برخی مسئولین دانشگاه هم بودند. حتما برای نظارت بر رفتار و این چیزا و....خلاصه دیشب خیلی خوش گذشت و جای همه ی شما خالی! دیشب عزیزترین دوستام چون عضو فعال نبودند دعوت نشدند و بسی جایشان خالی بود.
مسئول انجمنمون آقای اصفهانی حتا برگشت دانشجوها به خانه را فراموش نکرده بودند و اتوبوس ساعت 9 دم دانشگاه آماده بود. در حالی که پارسال... نه، خداییش پارسال هم مسئول قبلی انجمن خیلی خوب از عهده ی کارها برآمدند و دست ایشون هم درد نکنه.
انشاالله اگه عکس های دیشب آماده بشه و به دست ما هم برسه! عکسی از حیاط باصفای دانشگاه هنگام افطار می گذارم توی وبلاگم.

پ.ن: این روزها و شب ها واقعا یادگاری می ماند با خاطره های شیرین و دوست داشتنی.


  

چقدر روزه خواری راحت و آسون شده!
*تاکسی ها که منتظر مسافر می مونند توی هوای گرم و زیر آفتاب، خیلی ریلکس یک بطری آب معدنی در می آورند و در ملاعام سر می کشند.
*توی دانشگاه خیلی راحت بعضی پسرها از آب سرد کن و آب شیرین، نوش جان می کنند.(خانم ها رو ندیدم).
در محل کار داداشم صاحب کارش و بقیه ی همکاراش چایی می خوردند با بیسکویت، حتما از نوع خوشمزش!(فقط برای فرار از بیکاری در سه ماه تعطیلی، داداشم هر سال یه جایی پیدا می کنه و می ره سر کار. امسال اول ماه رمضان وقتی فهمید با چه کسانی کار می کند دیگه نرفت اونجا. خدا زنده بزاره جاهای دیگه رو!)
*کنار خیابون مردی سیگارش رو روشن می کنه و دودش رو می فرسته هوا. پسرهای جوون هم بسیار فراوان دیدم توی این ماه عزیز جلوی چشم همه سیگار می کشند).

پ.ن: گذشته ها تا این حد دین رو زیر پا نمی گذاشتند و احترامات بیشتر بود. شاید بیشتری ها روزه نمی گرفتند، ولی تا این حد هم آشکار نمی کردند. دلیل این همه آزادی در شکستن فروع دین چیه؟ پس آن همه احادیث از امامان عزیز که روزه خواری را درست ندانستند، چی شده؟ حتما فراموش شده! به همین راحتی؟
دیگه با چه رویی می تونیم برای ظهور امام زمان دعا کنیم؟....
.....


  

سه تا درخت جلوی خونمون داشتیم. همشون زیر سفیدی و سرمای برف امسال خشک شدند. میدان کوچک روبروی خونمون هم به این درد دچار شد! عید و تابستان امسال اون صفا و زیبایی توی خیابونمون کمتر دیده شد.
چند ماه پیش چند تا مامور شهرداری زحمت کشیدند و اره برقی به دست، اومدند و درختان خشک رو از بیخ بریدند. سه تا درخت بزرگ ولی عاری از هر برگ جلوی خونه ی ما هم بریده شدند. مجبور شدیم کل پیاده روی جلوی خونمون رو بکوبیم! و دوباره موزائیک کنیم. البته من که نه! کارگرها این کار رو کردند و حسابی تمیز و زیبا شد.
ساعت 7 صبح چند وقت پیش، از خونه می اومدم بیرون که نگاهم افتاد به موزائیک ها. اون سه قسمتی که واسه درخت ها بود موزائیک هاش ترک برداشته بودند و به طرف بالا اومده بود.
چون درخت ها کامل از ریشه کنده نشده بودند و کمی و فقط کمی از ریشه هاش توی خاک باقی مونده بود، جون گرفتند و می خوان رشد کنند.
دوباره سه قست از موزائیک ها کنده شد و برگ های سبز موجودات جون گرفته خودشون رو نشون دادند.

پ.ن: وقتی فکر می کنم می بینم بعضی ها واقعا از این درختها کمترند. با این که می دونند ریشه و اصلشون چیه، مسلمون یا نامسلمون، شیعه یا سنی هستند ولی باز هم سرشون رو زیر خاک نادانی می کنند و هیچ تلاشی برای رشد کردن ندارند. برای جامعه یی که توش زندگی می کنند هیچ، برای خودشون و پیشرفتشون هم کاری نمی کنند!


  

هر سال این موقع ها که می شود یاد اون داستان قدیمی می افتد. هنوز نمی داند حقیقت داشت یا فقط مادر می خواست او را با این حرفها مجاب کند که روزه هایش را بگیرد. اون سالها کلاس سوم دبستان بود و سال اولی بود که روزه می گرفت. ولی هر روز ظهر که از مدرسه می آمد خانه، به حساب خودش روزه ی کله گنجشکی گرفته و دیگر شاهکار کرده؛ روزه اش را می خورد و می خوابید. روزهای سرد زمستان را اینگونه سپری می کرد.
یک روز مادر برایش ماجرایی را تعریف کرد که باعث شد دخترش خیلی دلگیر شود و دلش بسوزد. از آن به بعد دیگر هیچ روزه اش را بی دلیل نمی خورد:

زمان های خیلی دور دختری ناز و دوست داشتنی اولین سال روزه گیری اش را شروع کرده بود. یک روز دختر خیلی تشنه اش می شود. چندین بار می رود تا روزه اش را بخورد و با آب تشنگی اش را برطرف کند. ولی هر بار دلش راضی نمی شود و خدا را پیش خود می بیند و آرام می گیرد.
چهره ی کاهگلی و تیره ی حیاط خانه یشان را برف سفید کرده بود. دختر وارد حیاط می شود. لب های کوچکش ترک برداشته و زبانش خشک شده. لباسش را بالا می زند و با شکم روی برف ها می خوابد. با این کار می خواهد کمی از تشنگی اش رفع شود. دخترک خوشگل روی برف ها جان داد ولی حاضر نشد روزه اش را باز کند!

شاید مادر هم این داستان را از مادرش شنیده بود و آن را برای دخترش تعریف کرد. ولی باعث شد دخترش دیگر روزه هایش را بی دلیل نخورد.
سالها می گذرد و دختر وقتی در روزهای ماه رمضان قرار می گیرد آن حیاط و برف و دختری چون پری را به یاد می آورد که با بالهایش به سوی خدا پرواز می کند.


  
   1   2      >