سپاس خدایی را که آفریننده آسمانها و زمین است و فرشتگان را رسولان خود گردانید و دارای دو و سه و چهار بال و پر قرار داد و هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید که خدا بر هر چیز قادر است.(سوره فاطر، آیه 1)
امسال هم مثل سال گذشته برای برنامه های تابستون پیشنهاد کلاس بهم شد. تدریس کامپیوتر. موسسه نخبگان قم. من هم قبول کردم. امروز اولین کلاس برگزار شد. وقتی با بچه ها تا حدودی آشنا شدم، یه موضوع برام خیلی جالب بود. این که توی هر کلاسی چند گروه خاص از بچه ها وجود دارن. و همیشه هم تقریبا اخلاق و رفتارشون مثل هم می مونه.
یه عده اونایی که کلا تو فاز ساکتن و خودشونو پشت بقیه قایم می کنن و تا آخر کلاس هم صداشون در نمیاد. بیچاره ها از نگاه مستقیم معلم و مخاطب قرار گرفتن محرومن تقریبا!
یه عده اونایی که کلا شر زادن -کلمه جدید تولید می کنیم- از اول کلاس مدام در حال صحبت کردن با بغل دستی هستن و البته الان دیگه روی مد قدم گذاشتن و موبایل بازی.
چندتایی هم وجود دارن که تو دسته بندی بچه خرخونا و زگهواره تا گور دانش بجوی هستن. مرتب سوال هایی که تو ذهنشون بوده و هست رو می پرسن. از دوران ما قبل تاریخ گرفته تا حادثه ی 2012. که خب البته ربطی هم به کامپیوتر و آی تی نداره! ما هم که پایه واسه این چیزا. کلا پاسخگوییم.
این دسته ی آخر از اونایی هستن که اصلا نباید جلوشون کم بیاری و با چند تا چشم غره باید حالشونو جا بیاری! اینایی که منتظر سوژه هستن تا کلاسو به هم بزنن. ساز مخالف با بقیه می زنن که این جور درس داده بشه بهتره در حالی که اصلا حالیشون نیست فرق این و اون چیه.
بگذریم. دنیا آدمای مختلفی داره با اخلاقای مختلف. خیلی دوست داشتم برم اون دنیا و ببینم اونجا چجوریه!؟
هنوز یک سالی مونده تا دانشگام تموم بشه. از همین الان به این فکر می کنم واقعا تو این سه ساله تو دانشگاه پیام نور من چی یاد گرفتم.
اومدیم و خواستیم بریم سر کار. واقعا چه کاری بلدم؟ یعنی شدیم یه مهندس نرم افزار و برنامه نویس؟ اگه تلاش خودمون نبود کدوم یکی از این کتابای دانشگاه به دردمون خورد؟ مثلا فیزیک ها و مدارهاش یا درسای عمومیش؟ حالا می فهمم مدرک آبکی یعنی چی!
«الان بانک ها و شرکت ها منتظرن تا این همه فارغ التحصیل هر ساله از پیام نور بیاد بیرون تا بریم سرکارشون و کارشون رو راه بندازیم.» این جوابی بود که به داداشم دادم وقتی پرسید: «لیسانستو گرفتی میخوای بری سر چه کاری!؟»