سرم پایین بود. به سنگ ریزه های داخل آسفالت کنار خیابان خیره شده بودم. چقدر زیبا در زیر نور آفتاب همدیگر را در آغوش کشیدند. آسفالت هم دوستشان دارد.
کاش خیابان به انتها نمی رسید. قدم ها را آهسته تر کردم.
اولین قدم را رویش گذاشتم. روی پلی که دوستش دارم. همیشه قدم هایم را طوری برمی دارم که در وسط سنگ فرش های آن قرار بگیرد.
تا سه قدم می توانم تنظیمش کنم. یکی بعد از آن، پایم روی لب های دو سنگ فرش می رود. جایی که سنگ فرش وسط، اولی را از آغوش سومی جدا می کند. دوست ندارم اذیتشان کنم. حسشان را در کنار هم ستایش می کنم.
گاهی به سَرم می زند طوری راه بروم که مزاحم هیچ کدامشان نشوم ولی این گونه راه رفتن چشم برخی ها را خیره می کند!
همان طور که در زندگی ِ سنگ فرش ِ پل و سنگ ریزه ها و آسفالت کنجکاوی می کردم، صدای خنده ی او و دوستانش مرا به خود آورد.
دود سیگارش به آرامی گونه ام را بوسید. ولی نمی دانست که چقدر از ابراز محبتش بیزار شدم.
پسرک آدامس فروش روی سنگ فرش بساطش را پهن کرده بود.
-آقا فقط یکی...یکی بخر!
شلوار تنگ و زنجیر طلایش چشم را می زد...چشم چرانی ممنوع!
قدم هایش را مدام روی لب ها می گذاشت. اصلا مراعات حالشان را که به آرامی زیر آفتاب خوابیده بودند، نمی کرد.
در میان خنده ها و دود سیگارش آیا نگاهی هم به زیر دست(پسرک) یا زیر پایش(سنگ فرش) داشت؟!
دود سیگار به صورت های دیگری خورد و من هم چنان دورتر می شدم. دیگر سنگ ریزه ها هم از خواب بیدار شده بودند.
راز راه، رفتن است. راز رودخانه پُل. راز آسمان ستاره. راز خاک گُل. راز جوی آب.
راز اشک ها چکیدن است. راز بال ها پریدن. راز صبح آفتاب.
راز های واقعی رازهای برملاست. مثل روز روشن است.
راز این جهان خداست.(عرفان نظر آهاری)
اهل نامه نوشتن برای کسیی نیستم ولی برایت می نویسم تا بدانی این زمانه برایمان چقدر سخت می گذرد. مانند برخی از پیروانت نیستم که فقط خودت را قبول داشته باشم و بس!
شنیده ام خالق یکتا تو را قبل از آنکه به صلیب کشند از نظر پنهان ساخت و وعده داد روزی باز خواهی گشت.
سالها می گذرد و پیروانت به نشان از تو صلیبی آویزه ی گردن می کنند و منتقم خون تو را انتظار می کشند؛ غافل از آنکه... بحیرا در آن نیمه شب او را از برق نگاهش شناخت. بحیرایی که مسیحی بودن را برخود پذیرفته بود، ولی پیامبری محمد را شناخت.
غافل از آنکه... تو خود با همه ی اوصافی که از او در انجیل گفته بودی و پیامبریش را بیان کرده بودی.
غافل از آنکه... نجاشی در قصری با شکوه او را تصدیق کرد؛ همان نجاشی ای که پیروان محمد را در حبشه امان داد با این که حاکمی مسیحی بود.
اینک که سال ها از آن زمان می گذرد برای او نقشه ها می کشند و او را تکذیب می کنند. چهره ی معصومش را به سخره می گیرند. آیات کتابش را که حتا بعضی تصدیق کننده توست به بازی می گیرند.
ای مسیح! آیا پیروانت به ندایت که خواستار یاری، یاری دهنده ات است گوش فرا دادند؟ و فرا می دهند!؟
آیا باز هم حربه به کار می برند!؟
آیا اینها پیروان واقعی تو هستند. همان هایی که در گذشته او را قبول داشتند ولی اکنون جز خدشه دار کردن معصومیت او کاری نمی کنند.
برایت نامه نوشتم و منتظر پاسخی هم از طرف خودت نیستم. نمی گویم جواب نامه را برایم ایمیل کنی. فقط خواهش می کنم حال که اجازه دارم نامه ای که برایت نوشتم همه ببینند اگر به پیروانت شک کردم از من ناراحت نشو.
پیروان دروغین تو، می خواهند با خشن نشان دادن دینم مرا از دین خود منصرف سازند.
ولی این را قبول نمی کنم، دینی را که کامل کننده ی دین توست، قبول نداشته باشم. از این رو آیا این درست است که در برابر این همه توهین ساکت بمانم؟
مگر من وقتی با تو صحبت می کنم توهینی در کار است؟ آیا مسخره ات می کنم؟ آیا چیزی گفتم که ناراحت شوی؟
ای عیسی! حال من از تو می پرسم، چرا اینان با نام دین تو این حربه ها را بر ضد اسلام و مسلمانان به کار می برند؟ مگر خودت در کتابت (انجیل) وعده آمدن آخرین پیامبر که پیامبر ما باشد را نداده بودی؟ مگر در همین کتاب آسمانی ما (قرآن) پیامبر بودن تو را تایید و تصدیق نکرده؟ پس چرا....
می دانم اگر الان حضور داشتید حتما بیشتر راهنماییشان می کردی. البته راهنمایی که کردی و کتاب هم از خود گذاشتی ولی آنان باز با سماجت و حماقت خود چشم دلشان را بستند. چه بگویم ...
نامه ی مهدی که برایت نوشته بود، خواندم. دوست دارم نامه ی دلسوخته، نور الهدی، سوتک، احمدرضا، مهدی صفی یاری و مکتب وحی را هم بخوانم. می دانم تو هم می خوانی. مسیحیان و مسلمانان هم می خوانند. فقط امیدوارم بتوانیم با این کار جلوی رشد عقاید نادرست را بگیریم.
طمع ز فیض کرامت مبرد خلق کریم
گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید
ای پناه هر گریزنده! ای امیدگاه هر جوینده!
ای برترین قله ی امید! ای زیباترین قاصد نوید!
ای آنکه به تو جز با تو نتوان رسید!
ای مهربانترین منادا!
ای آنکه اشک را قبل از اینکه بر زمین بریزد به دامن می گیری!
ای آنکه محرومان و سائلان و فقیران را نه رد نمی کنی که در لطف می گشایی!
ای آنکه گل آروزی خودت را نه پرپر نمی کنی که خود آبیاری می کنی!
آی آنکه خوانندگانت را در رحمت گشاده ای و امیدوارانت را پرده بالا زده ای!
به بزرگواریت و بخشش بی نهایتت قسم که بر من آن سان منت نهی از عطایت که چشمم روشنایی بیابد، و از امیدت که دلم اطمینان و از یقینت که مصایب دنیای فانی بر من آسان شود.
مرا آنچنان یقینی ده که پرده های ظلمانی چشم دلم پاره پاره گردد، به رحمت جاودانه ات، ای مهربانترین مهربانان! (مناجات الراجین)
وقتی دیدم برای گسترش نام و یاد آنها احادیثشان را در وبلاگهایمان بنویسیم، عشق کردم. اسم وبلاگهایی را برده بودند. نوشتند. من هم دوست داشتم بنویسم. امروز نوشته ای را خواندم. همه را گفتند. ولی به خواستن ها و دعوت ها کاری نداشتم. مثل وظیفه ای دانستم. نوشتم! ولی مناجاتی از امام عزیز، امام چهارم، امام سجاد(ع).
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می زدل ببرم هول روز رستاخیز
امسال اولین سالی هست که در ایام عید وبلاگ می نویسم. پارسال این موقع اصلا نمی دونستم اینترنت چی هست چه برسه به این که وبلاگ داشته باشم!
خیلی خوشحالم. سالی که گذشت برایم خیلی بود. از کسانی که پرسیدم یا وبلاگهایشان را خوندم گفتند که سالی سختی رو داشتند. خب برای هر کسی یک جور بوده. شاید بیشتر غم، شاید شادی، شاید موفقیت، شاید شکست، وداع، دوری، خنده، گریه، ناامیدی، وصال، برای بعضی ها هم هیچی!(دیدم و بوده چنین کسی) کسی که یک سال از عمرش را همین طور بی هدف گذراند و هیچ کاری نکرد.هیچی!
امسال لحظه ی تحویل سال داشتم زندگینامه شهید باکری را می خواندم؛ البته موقع سال تحویل قرآن می خواندم. همین عزیزان بودند که باعث شدند سالی خوب را پشت سر بگذارنم. اعتقادی شدید دارم. کمک هایشان را به وضوح می دیدم؛ حتا در کوچکترین خواسته هایم.
دوستانی که طی این...(313) سال از عمرم، پیدا کرده بودم و داشتم، دوبرابر آن را در مدت این چند ماه وبلاگ نویسیم پیدا کردم. آن هم چه دوستانی. از کوچکترین آنها می تونم درس بگیرم. بزرگترها که دیگر روی چشم جای دارند. بدجور هم دوستشان دارم. خودشان خوب می دانند که منظورم خودشان هستند. بله...آوردن تک تک اسم ها و وبلاگهایشان در اینجا سخت است.
آمدن در محیط مجازی و وقت گذاشتن برای آن خیلی برایم مفید بود. درسته که با مخالفت های شدید خانواده روبرو شدم و روبرو هستم:( ولی از تلویزیون تماشا کردن و تخمه شکستن و وقت هدر دادن می تونه بهتر باشه.
شاید برای بعضی ها اینترنت فقط وقت گذراندن باشد. مثلا اونایی که بیشتر وقتشون را در روم ها و چت کردن با...می گذرانند. خیلی دیدم. مخصوصا وقتی که بنابه دلایلی مجبور می شوم به کافی نت بروم.
یکی را در کافی نت می دیدم که همیشه هفت الی هشت پنجره ی چت روبرویش باز بود و یا توی روم ها خوش می گذراند. بیشتر وقت ها که رد می شدم وب کم اون طرف و خودش هم باز بود و...(خودتون دیگه بهتر می دونید!).
خدا رو شکر از وقتی چشمم را باز کردم و با این محیط آشنا شدم، توانستم از آن درست استفاده کنم. البته به غیر از دوماه اول. حالا به این ها کاری ندارم. درکل سال گذشته ام با وبلاگ نویسی عجین شد و عقبه ی خوبی هم برایم به دنبال داشت. همین که اطلاعاتم بیشتر شد و باعث شد خودم به سمت کتاب خوانی-به جز کتابهای درسی- کشش پیدا کنم یکی از بهترین و شیرین ترین خوبی هایش برایم بود؛ جدای از پیدا کردن بهترین دوستها.