سپاس خدایی را که آفریننده آسمانها و زمین است و فرشتگان را رسولان خود گردانید و دارای دو و سه و چهار بال و پر قرار داد و هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید که خدا بر هر چیز قادر است.(سوره فاطر، آیه 1)
نگاهی به روبرو انداختم. خیلی آروم جلو رفتم و نزدیکش شدم. ایستاده بود و حرکتی نمی کرد. ابروهایش کاملا در هم پیچیده شده بود. نگاه سنگین و سرشار از ناراحتی را در چشمانش می دیدم.
دستان سردش را در دستم گرفتم. فشار نرمی به انگشتهایش وارد کردم.
بخار سرد از میان لب هایش به صورتم می خورد؛ تمیز و خوشبو. بدنم را به بدنش نزدیک کردم. چشمانش را به لب هایم دوخت. منتظر بود حرفی را که مدتهاست از گفتنش می گذرد، به زبان بیاورم.
هیچ نگفتم. نگاه سردی به چشمانش انداختم، هنوز منتظر حرفی بود تا زده شود. دستانش را رها کردم. به سمت جاده ی رفتن ایستادم. دستانم را جلوی دهانم گرفتم و با داغی آهی که می کشیدم آنها را گرم کردم.
گفتم: کاش بدونی چرا همیشه نگاهم به زمین است؟! سر به زیر بودن را طوری دیگر معنا کن!