این روزا، خیلی با روزای دیگه ی عمرم فرق داره. نمی دونم.....منی که گاهی چند ماه هم می گذشت ولی به خونش نمی رفتم حالا روزی دوبار از جلوی خونش رد میشم. از ته قلبم و با چه شور و هیجانی بهش سلام می کنم و حسش می کنم و با تمام وجودم درک می کنم که اون هم با لبانی خندان جواب سلامم رو میده( نمی دونم شاید فقط یک حس بچه گونه باشه یا شاید هم.....)
آری من خیلی اشتباه کردم. چرا....چرا باید این قدر به این دنیای مادی مشغول میشدم که حتی روزی چند دقیقه از روزهای زندگیم را برای دیدنش نگذاشتم. ولی با این وجود باز هم مرا به سوی خودش کشاند. و این اشتباهات رو بر من ندید گرفت و با رویی گشاده مرا به سوی خودش کشاند. شاید اینها واسطه ای بوده. شاید جشنواره ی کریمه ی اهل بیت واسه من یک واسطه ای شد تا خودم رو از خواب غفلت بیدار کنم و کمی بیشتر خانم حضرت معصومه(س) را به پیش چشمانم ببینم و درکش کنم.هنوز هم باورم نمی شود من که چند وقت یک بار به دیدنش می رفتم حالا هم نماز ظهرو عصر و هم نماز مغرب و عشاء را در خانه اش می خوانم.
خب شاید این یک هفته هم تمام شود ولی دیگه نمی گذارم دیگر آن روزهای گذشته بر من اثر کند. حالا که این جشنواره بهانه ای برای این کاره من شد نمی گذارم با تمام شدنش رفتن من هم تموم شود. آری همه چیز دست خودمان است. نباید بگویم که او مرا نطلبیده. پس چرا حالا که به خاطره جشنواره است روزی دو بار می بینمش. پس همه چیز دست خودمه ....پس طلبیدن هم دست خودمه...آری می خواهم همیشه در کنار او بودن را جز این یک هفته ی باقیمانده نیز تجربه کنم.نمی دانم تجربه نه...احساس کنم با تمام وجودم آری....
جای همه ی دوستان این جا خیلی خالی است. این جشنواره از ولادت خانم معصومه(س) تا ولادت امام رضا(ع) برقرار است. دوستان همه به من گفتند التماس دعا! ولی آیا من....به من می گویند التماس دعا...آیای دعاهای مرا...آیا صدای مرا...نمی دانم؟! وقتی نگاهم به آن گنبد طلاییش می افتد ناخداگاه یاد دوستانی که از من التماس دعا خواستند می افتم. اصلا توی اون حال و هوا به یاد خودم نیستم آخه من که دیگه چیزی نمی خوام وقتی تو منو خواستی و حالا من در کنارتم...
ولی آنقدر برایش دعا می کنم تا روزی ببینم که دوستم در کنار این خانم احساس آرامش می کند و از همه ی اون سر در گمی ها خارج شو....که دوستم که مریض بود با پای خودش به کنار ضریحش اومده.....که دوستم که آرزو داره تا بیاد قم، حالا روبروی گنبد طلاییه ی حرم ایستاده و زیارتنامه اش رو می خونه....که دوستم که قلبش مالامال از اندوه و درد بود و با چشمانی اشک بار به من گفت التماس دعا، خودش با چشمانی اشک بار که اشک شوق باشد، بیاید پابوس این خانم.....که دوستم که.....آری من به دره رحمت او بسیار امید دارم و او نیز ما را خواهد دید و دست ما را خواهد گرفتخب، دیگه دل نوشته نوشتن بسه، من نمی خوام دل کسی بگیره. حالا یه کم از نمایشگاه بگم.
اونجا غرفه های مختلفی از جمله: ادبی، سفال گری، کودکان،..... بقیه اش هم یادم نیست:دی!!!....
خلاصه...یک غرفه هم هست برای وبلاگ ها می باشد یعنی وبلاگ هایی که واسه حضرت معصومه(س) و امام رضا(ع) پست داشتند رو ما به همه ی عزیزان بازدید کننده نشون میدیم که خیلی جالب و دیدنیه!!!
البته عکس هم گرفتیم. من نه، ولی بعضی از دوستان خیلی زیرکانه شکار صحنه ها می کردند که خدا رو شکر هیچ وقت هم موفق نمی شدند:دی!!! برای دیدن عکس ها می تونید به وبلاگه یکی از دوستان وبلاگی رند مراجعه کنید که ایشون زحمت تهیه شو کشیدند.
جای همه ی وبلاگ نویسان که ما دست پرورده ی این بزرگان هستیم بسیار خالی می باشد.