یادداشت یک پیرمرد 86 ساله:
در 15 سالگی فهمیدم که مادران از همه بهتر می دانند و گاهی اوقات پدران بسیار خوب می آموزند.
در20 سالگی فهمیدم کار خلاف فایده ای ندارد حتی اگر با مهارت انجام شود.
در25سالگی فهمیدم یک نوزاد مادر را از داشتن یک روز 8 ساعته و پدر را از داشتن یک شب 8 ساعته محروم می سازد.
در30 سالگی فهمیدم قدرت برای مردان عین جذابیت و جذابیت برای زنان عین قدرت است.
در35 سالگی فهمیدم آینده چیزی نیست که انسان آن را به ارث ببرد بلکه چیزی است که خود آن را می سازد.
در40سالگی فهمیدم موفقیت یعنی بدست آوردن چیزهایی که دوست داریم اما خوشبختی یعنی دوست داشتن چیزهایی که داریم.
در45 سالگی فهمیدم تنها 10 درصد از زندگی وقایعی است که اتفاق می افتد و بیش از 90 درصد زندگی در واقع واکنش هایی است که ما نسبت به آن وقایع نشان می هیم.
در50 سالگی فهمیدم تصمیمات کوچک را باید با مغز و تصمیمات بزرگ را باید با عقل گرفت.
در55 سالگی فهمیدم بهترین دوست انسان کتاب و پیروی کورکورانه بدترین دشمن انسان است.
در60 سالگی فهمیدم بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
در65 سالگی فهمیدم دوست واقعی کسی است که دستان تو را بگیرد اما قلب تو را لمس کند.
در75 سالگی فهمیدم فروافتادن در برابر خداوند تنها راه برخاستن در برابر روزگار است.
در80 سالگی فهمیدم ماموریت ما در زندگی بی مشکل زیستن نیست، با انگیزه زیستن است.
در82 سالگی فهمیدم اگر تو از کسی متنفری در واقع از قسمتی از خودت در او متنقری. چون اساسا چیزی که مربوط به تو نیست نباید افکار تو را به خودش مشغول کند.
در85 سالگی فهمیدم به بزرگی آرزوها نباید اندیشید به بزرگی آن کسی باید اندیشید که می تواند این آرزوها را برای تو برآورده سازد.