تو بچگی بود که فقط خوشی فراوان داشتیم. بازی کردن و بیخیال بودن.
خبر نداشتن از مشکلات روزمره و همیشگی زندگی. مدرسه رفتن و مشق نوشتن و بعدش بازی کردن و تلویزیون دیدن.
ما سه نفر عالمی داشتیم که تا آخر عمر بهترین خاطرات رو تو ذهنمون میاره. شبهای زمستون طولانی و سیزده بدر رویایی.
اما حالا هر کدوم دنبال زندگی و بخت خودمون رفتیم و با این دنیا و زندگی دست و پنجه نرم می کنیم.
همه ی اون روزا گذشت و عمر بهم یاد داد اندکی بیشتر باید صبر کرد.