یکی از ترسناک ترین اتفاق هایی که در سال 91 برام اتفاق افتاد این بود که:
ناخن انگشت پایم که به عسلی مبلهایمان خورده و تا نیمه شکسته بود را چسب زخم زده بودم.
شب که همسرم بیدار شده بود آب بخورد من هم از خواب پریدم و احساس کردم که چسب زخم پایم کنده شده است و الان است که ناخنم به پتو گیر کند و بیشتر بشکند.
در همان خواب آلودگی دستم را به زیر پتو برده و چسب را برداشتم و تا مقابل چشمانم آوردم و دیدمش.
دیدم چسب زخم در بین انگشتان دستم می لولد!!! پرتش کردم و ناگهان از جا پریدم. لامپ را روشن و پتو را کنار زدیم و یک هزار پای بسیار بزرگ را دیدیم.
از ترس این که من این هزار پا را در دست گرفته و در تاریکی شب به مقابل چشمان مبارکم آورده و نظاره کردم بالا و پایین می پریدم!
تا چندین وقت خاطره ی در دست تعریفم همین بود:دی