دلم برایت تنگ شده است. دوست دارم در وبلاگم فریاد بزنم.
در این دنیای شلوغ کمی سکوت می خواهم.
برای پخش و نقد فیلم «فتنه» از 4 ساعت کلاسم گذشتم.
از تروجان های روی سیستمم هیچ هراسی ندارم.
دوست دارم آنقدر پراکنده بنویسم که فقط خودم بدانم چه می نویسم.
«سنتوری» را دیدم. آن هم مثل فیلمهای هندی به خوبی و خوشی تمام شد. حرفها و نقدهایمان را با دوستانم بیشتر دوست داشتم.
کاش می توانستم برای مدتی همه را ترک کنم، همه چیز را کنار بگذارم.
کاش جایی بود که فقط خودم بودم و یک درخت و نهری آب. آرامش از این بالاتر؟
فقط دل آدم را آشوب می کنند. «خون بازی» هم از این دنیای بی رحم گفت.
شهرمان به شهر شلوغ پلوغ تبدیل شده. راهها دور و اعصاب راننده هاحسابی خرد.
از آدم های بد قول رنجور می شوم ولی کینه به دل نخواهم گرفت.
کاش مشیری بود. در کنارش می نشستم و شعرهای جدیدش را به دل می خریدم.
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم...