سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :24
بازدید دیروز :31
کل بازدید :281379
تعداد کل یاداشت ها : 171
103/9/10
1:34 ع
مشخصات مدیروبلاگ
فرشته[244]
سپاس خدایی را که آفریننده آسمانها و زمین است و فرشتگان را رسولان خود گردانید و دارای دو و سه و چهار بال و پر قرار داد و هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید که خدا بر هر چیز قادر است.(سوره فاطر، آیه 1)

تخت چوبی زیبایی آنجا بود. زیر درختی که شاخه هایش تلاش می کردند زانو بزنند تا خودشان را به لبهای زمین برسانند. وای که چقدر سخت است بوسیدن معشوق با این وضع، در حالی که او اصلا تلاش نمی کند. نمی دانم چشمان من تار شده بود یا هوای مه آلود آن فضا را بغل کرده بود. دوست داشتم واضح تر ببینم. رفتم جلو. روی تخت یک قالیچه ی قرمز رنگ انداخته شده بود. یک دیس پر از میوه های خوش رنگ گوشه ی آن بود. شخصی روی تخت نشسته بود. با پیراهنی بلند و سفید رنگ. یک شال سبز رنگ هم قسمتی از سر و دور گردنش را گرفته بود. پاهایش برهنه بود و از کفش و این چیزا خبری نبود. حالت درونیم برای خودم هم عجیب بود. سعی کردم صورتش را خوب ببینم ولی دیده نمی شد. تقریبا نزدیک تخت شده بودم ولی باز هم صورتش در برابر چشمانم تار بود. با من حرف می زد. او همه چیز را می دانست. انگار ساعتها بود جلویش ایستاده بودم و او حرف می زد و من گوش می دادم. خوب یادم است که گفت:« همیشه امیدوار باش. دیگر نترس. تو به مراد دلت رسیدی. ما برای تو مشکل را حل کردیم». از خوشحالی گریه ام گرفته بود و تا جایی که می توانستم از ایشان تشکر کردم. درست مثل وقتی که از دوستانم حتا برای کوچکترین کاری چندین بار تشکر می کنم!
از خواب بیدار شدم. اصلا باور نمی کردم خواب دیده باشم. همه ی بدنم خیس عرق شده بود. انگار صورتم را با آب شسته بودند. سریع از رختخواب بیرون آمدم و به حیاط رفتم. مهتاب ناز، سیاهی آسمان را پوشانده بود. ماه از نیمه بیشتر به نظر می رسید. بعد از این که کاملا به خود آمدم یادم آمد روز قبلش، جمعه ظهر، نماز امام علی(ع) را با دلی شکسته خوانده بودم و هنوز یک روز نگذشته جوابم را داد، آن هم خودش، نه به گونه ای دیگر. هنوز قلبم به شدت می زند وقتی به یاد می آورم کسی را که عاشقش هستم ساعتها در کنارش بودم و با من حرف می زد.
پ.ن: می دانم می خواستی مرا به یاد گناهها و اشتباهاتم بیاوری و بگویی هنوز مرا تنها نگذاشتی. خدا را شاکر هستم. کاش اینقدر فراموش کار نمی شدم و به راحتی راه اشتباه نمی رفتم.

یا علی!