هنوز امتحانات تموم نشده و عرق خستگی! از روی جبین به زمین نیفتاده باید به فکر کلاس های مفرح تابستونی و کلاس کامپیوتر و ترم تابستونی واسه دانشگاه و شاید کلاس زبان و این چیزا باشم. البته نه این که بگم اجباری در کاره یا حوصله ی این کارها رو ندارم، اتفاقا من سرم درد می کنه واسه این کارها؛ خدا رو شکر.
اول از همه به فکر یک کتابخونه ی خوب بودم که کتابهای از پایه دلنشین! داشته باشه و حسابی غنی باشه. بنده خدا کتابخونه ی دانشگاه که کفاف اینجانب را نداشت. آخرین امتحان رو که دادم چند ساعت بعدش، آستین ها رو بالا زدم و عزم رو حسابی جزم و اینا، رفتم دنبال تابستون بازی!
یک کتابخونه ی معروف و بزرگ در شهر مبارکمان می باشد که به اسم آیت الله خامنه ای هم مبارک تر شده است. از در که وارد میشی شکوه و عظمتش چشمت رو خیره می کنه؛ مثلا دیگه ترکونده! خلاصه عالیجنابان پانزده هزار تومان می گرفتند برای ثبت نام و این حرفا. پولی نبودا ولی برای من که تازه دست تو جیب بروی خودمون شده بودیم و چند ماهی هم بیشتر به درازا نکشید و دوباره دستمون لباسهای بابا رو بوسید، دیدم نمی صرفه. اینم با این همه برنامه ریزی که من واسه تابستون دارم و شهریه ی ترم تابستون دانشگاه هم روش.
از دوستم شنیده بودم کتابخونه ای هست که رایگان ثبت نام می کنه اونم جوونا رو. دیگه گفتم چون جوون پسندن هر جور شده باید اونجا ثبت نام کنم.(نه واسه رایگان بودنش:دی!) وقتی زنگ زدم به دوستم و دقیق پرسیدم گفت: سازمان ملی جوانان انتهای خیابان...
اولین چیزی که به یادم اومد وقتی این اسم رو گفت، به یاده مثلث شیشه ای و رشیدپور و یک حاج آقا و سازمان ملی جوانان اون شب و مامانم اینا و اونا افتادم. بعد از چند ثانیه یه چیز دیگه هم از ذهنم خطور کرد. یادم افتاد وقتی می خواستیم بریم جنوب برای سوار شدن به اتوبوس و پیاده شدن از آن، در آنجا اطراقی چند دقیقه ای داشتیم. فقط همین و بیشتر در موردش نمی دانستم. همان طور که در برنامه ی مردمیِ مثلث شیشه ای هم گفته شد خیلی تبلیغات در مورد این سازمان صورت نگرفته و فعالیتهایش برای اکثریت مشخص نیست.
رفتم تا از نزدیک خودم ببینم دیگه چه کارا و چه کلاس هایی دارند. اول از همه رفتم طبقه ی بالا و واسه کتابخونه ثبت نام کردم. رمان های خارجی و فارسی فراون بود ولی اصلا کتابهای معروف و جدید نداشتند و اگر هم کتابی با نویسنده ای شناخته شده داشتند(تا آنجا که به ذهنم می آمد) هر چه می پرسیدم یا می گفتند مفقود شده یا این که نیست و بردند.
کلاس های تابستونی ورزشی و علمی و قرآنی هم زیاد بود ولی فکر کنم اسمش رو می گذاشتند سازمان ملی نوجوانان یا مثلا کودکان بهتر بود. کلاس های کامپیوترش که از ICDL2 انگار نمی خواست جلوتر بره. حالا با ورد هم روش. ولی در هر صورت منتظریم تا بخش نامه ی جدید بیاد. ولی براشون خیلی دعا کردم تا انشاالله روز به روز پیشرفت داشته باشند تا مخاطباشون هم بیشتر شود.
*اگه از دانشگاهمون ناراضی بودیم خدا رو شکر با فعالیت دانشجوها و مخصوصا کامپیوتری ها، قراره تابستون کلاس های خیلی پیشرفته ی کامپیوتر رو داشته باشیم. وبلاگ انجمن علمی کامپیوتر هم که دیگه سرور همه شون.
پ.ن: انشاالله همه تابستون خوبی داشته باشند. برای خودم دعا نمی کنم ولی امیدوارم با یک چشم به هم زدن تابستون تموم نشه و عقب افتادگی های گذشته ام را بتوانم جبران بنُمایم.