شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند. فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت.
فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.
خدا گفت:« دیگر تمام شد. دیگر زندگی برای هر دوتایتان دشوار می شود. زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است و فرشته ای که مزه ی عشق را بچشد، آسمان برایش کوچک».
پ.ن: شاعر، دل فرشته را ربود و او را عاشق کرد.
پ.ن: شبها وقتی خواب به چشم هایم نمی آید، زیر نور کم چراغ، دفتر شعرم را ورق می زنم و ساعتها محو دنیای دیگر می شوم. دنیایی فراسوی این دنیای مادی و خستگی هایش.