چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی... وقتی درست در مورد این نوشته فکر می کنم می بینم گاهی اوقات اصلا درست نیست. می تونم قسم بخورم که درست نیست. آخه چطور می تونیم چهره ی واقعی ِ این انسانهای هزار رنگ را شناخت. آن عاقل ترینش هم در کارهای این موجود عجیب خلقت در شگفت می ماند. با درست کردن درد سر برای همدیگر چه چیز را می خواهیم ثابت کنیم؟ که چی؟ که آیا واقعا ما انسان ها همان حیواناتی هستیم که فقط قدرت تکلم داریم؟ پس یک پاره عقلی را که خدا داده چه می شود؟ تو رو خدا بهتر فکر کنیم و بهتر عمل کنیم.
آدم ها را از قرار گرفتن در موقیعت های زیبا پشیمان نکنید!
پ.ن: این پست مخاطب های خاص خودش را داشت و احتمال صد در صد هم می دهم که اینجا را نخواهند خواند. خواهشا کسی به خودش برندارد! فقط برای سبک شدن خودم و ثبت خاطرات تلخ و شیرینم در دفتر اینترنتیم اینها را ثبت می کنم. شاید دهها سال آینده اگر عمری باشد با خواندن اینها، به یاد بیاورم که به دلیل همدردی، از چه کسانی چه ضربه های بی رحمانه ای خوردم.