همیشه دوست دارم چیزایی رو که خودم یادگرفتم به دیگران هم یاد بدم.
خودم اولش آنقدر عذاب می کشیدم چون ویندوز بلد نبودم عوض کنم! یا ایمیل بسازم یا کارهایی از این قبیل. شاید یک هفته ای بود که تازه سیستم خریده بودیم و من تازه با کامپیوتر کار می کردم. ولی با کمک خدا و تلاش خودم الان طوری شده که خیلی از دوستام زنگ می زنند و ازم سوالهای کامپیوتری می پرسند!
سعی می کنم آنقدر صادقانه و خالص به دوستام اطلاعاتم رو انتقال بدم که با عشق به حرفام گوش بدن و هیچ احساسی بهشون دست نده که مثلا فلان موضوع رو بلد نیستن.
البته واضح می بینم که خدا هم همراهیم می کنه.
توی سایت دانشگاه نشسته بودم و داشتم با یکی از دوستان روی موضوعی کار می کردیم. نگاهی به میز کناری کردم و به دخترخانمی که خسته به نظر می رسید لبخندی زدم. ازم سوالی پرسید که میخواد نمره هاش رو ببینه و سرچ توی گوگل رو هم بلد نبود. خیلی دوستانه نزدیکش شدم و براش توضیح دادم. شاید حدوده دو ساعت بود کنارش موندم و چیزایی که تو ذهنش همه سوال شده بود رو پرسید. نمی دونید چقدر ابتدایی بود! چندبار نزدیک بود خندم بگیره و به دوستم نگاه کنم اما سریع تو دلم می گفتم خب بهش بر میخوره و ناراحت میشه. من می دونم خدا اینجور تو ذهنم تداعی می کرده.
* روزی که استادم بهم گفت خوره ی کامپیوتر و گیک هستی! فقط از خدا اراده ی بیشتر خواستم تا به اون چیزایی که میخوام برسم.
* از وقتی ویندوز ندارم و سیستم عاملم فقط لینوکس هست سخت درگیر برنامه نویسی و آشنایی با نوع کامپایلرش هستم. ارورهای منطقی کلافه کننده ای برام به وجود اومده که قبلا تو ویندور اینجوری نمیشد. الان به شدت داشتم بهش ور میرفتم که نمی دونم چی شد این حرفا اومد تو ذهنم و خواستم ثبت کنم توی وبلاگم.