ارمیا جوانی پاک و هدفمند چند روزی است در ذهنم یاد آور می شود.
صحنه های زیبایی که نویسنده با خلاقیت خودش ساخته و این گونه این جوان را به تصویر کشیده جای احسنت دارد.
نمی دونم چرا اینقدر خواندن کتاب ارمیا برام لذت بخش بود. حتا الان که حدوده یک سال از خوندش می گذره، با دیدن مردم غزه دوباره برام یاد آوری میشه!
وقتی کتاب ارمیا را می خواندم، در صحنه صحنه اش این
جوان را در ذهنم می دیدم. شخصی که شاید با پاکی و آرمان گراییش این گونه در ذهن من نقش بسته. خیلی ندیده بودمش! شاید یک بار و با نگاهی گذرا. ولی فکر می کنم نیروی ایمان و پاکی است که این طور می تواند در شخصی تاثیر گذار باشد. از خدا آرزوی خوشبخت شدن برایشان دارم.
زندگی ارمیا در کوهستان، نماز خواندنش در میان جاده، غذا خوردن هایش، هم صحبت شدنش با مردمی ساده، و.... همه و همه را دوست دارم. وقتی می خواندمش آرزو می کردم که ای کاش جای او بودم.
پ.ن: دیدن مظلومیت مردم غزه و دل شکستن هایم برای این عزیران دلیل نوشتن این پست بود. (گاهی فقط خود نویسنده، نوشته ی دلش را درک می کند!)